کد مطلب:149269 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

شخصیت خاص یزید
مفسده ی دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود كه وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز می كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت. معاویه و بسیاری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند، ولی یك مطلب را كاملا درك می كردند و آن اینكه می فهمیدند اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت كنند، شؤون اسلامی را حفظ كنند. این را درك می كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود.می دانستند كه صدها میلیون جمعیت از نژادهای مختلف چه در آسیا، چه در افریقا و چه در اروپا كه در زیر حكومت واحد در آمده اند. و از حكومت شام یا بغداد پیروی می كنند، فقط به این دلیل است كه اینها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یك خلیفه ی اسلامی می دانند، و الا اولین روزی كه احساس كنند كه خلیفه خود بر ضد اسلام است، اعلام استقلال می كنند. چه موجبی داشت كه


مثلا مردم خراسان، شام و سوریه، مردم قسمتی از آفریقا از حاكم بغداد یا شام اطاعت كنند؟ دلیلی نداشت. و لهذا خلفایی كه عاقل، فهمیده و سیاستمدار بودند، این را می فهمیدند كه مجبورند تا حدود زیادی مصالح اسلام را رعایت كنند. ولی یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت؛ آدم متهتكی بود، آدم هتاكی بود، خوشش می آمد به مردم و اسلام بی اعتنایی كند، حدود اسلامی را بشكند. معاویه هم شاید شراب می خورد (اینكه می گویم شاید، از نظر تاریخی است چون یادم نمی آید. ممكن است كسانی با مطالعه ی تاریخ موارد قطعی پیدا كنند) [1] ولی هرگز تاریخ نشان نمی دهد كه معاویه در یك مجلس، علنی شراب خورده باشد یا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالی كه این مرد علینا در مجلس رسمی شراب می خورد، مست لا یقعل می شد و شروع می كرد به یاوه سرایی. تمام مورخین معتبر نوشته اند كه این مرد، میمون باز و یوزباز بود. میمونی داشت كه به آن كنیه ی «ابا قیس» داده بود و او را خیلی دوست می داشت. چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگ شده بود، اخلاق بادیه نشینی داشت، با سگ و یوز و میمون انس و علاقه ی بالخصوصی داشت. مسعودی در مروج الذهب می نویسد: «میمون را لباسهای حریر و زیبا می پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری می نشاند»! این است كه امام حسین علیه السلام فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» [2] میان او و دیگران تفاوت وجود داشت. اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود. برای چنین شخصی از امام حسین علیه السلام بیعت می خواهند! امام از بیعت امتناع می كرد و می فرمود: من به هیچ وجه بیعت نمی كنم. آنها هم هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمی كردند.

این یك عامل و جریان بود: تقاضای شدید كه ما نمی گذاریم شخصیتی چون تو بیعت نكند (آدمی كه بیعت نمی كند یعنی من در مقابل این حكومت تعهدی ندارم، من معترضم) به هیچ وجه حاضر نبودند كه امام حسین علیه السلام بیعت نكند و آزادانه در میان مردم راه برود. این بیعت نكردن را خطری برای رژیم حكومت خودشان می دانستند. خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود. بیعت نكردن امام یعنی


معترض بودن، قبول نداشتن، اطاعت یزید را لازم نشمردن، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن. آنها می گفتند باید بیعت كنید، امام می فرمود بیعت نمی كنم. حال در مقابل این تقاضا، در مقابل این عامل، امام چه وظیفه ای دارند؟ بیش از یك وظیفه ی منفی وظیفه ی دیگری ندارند: بیعت نمی كنم. حرف دیگری نیست. بیعت می كنید؟ خیر. اگر بیعت نكنید كشته می شوید! من حاضرم كشته شوم ولی بیعت نكنم. در اینجا جواب امام فقط یك «نه» است.

حاكم مدینه كه یكی از بنی امیه بود، امام را خواست. (البته باید گفت گر چه بنی امیه تقریبا همه عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازه ای با دیگران فرق داشت.) در آن هنگام امام در مسجد مدینه (مسجد پیغمبر) بودند. عبدالله بن زبیر هم نزد ایشان بود. مأمور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت: حاكم صحبتی با شما دارد. گفتند: تو برو، بعد ما می آییم. عبدالله بن زبیر گفت: در این موقع كه حاكم ما را خواسته است، شما چه حدس می زنید؟ امام فرمود: «اظن ان طاغیتهم قد هلك» فكر می كنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت می خواهد. عبدالله بن زبیر گفت: خوب حدس زدید، من هم همین طور فكر می كنم؛ حالا چه می كنید؟ امام فرمود: من می روم، تو چه می كنی؟ حالا ببینم.

عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد. امام علیه السلام [نزد حاكم مدینه] رفت، عده ای از جوانان بنی هاشم را هم با خود برد و گفت: شما بیرون بایستید؛ اگر فریاد من بلند شد بریزید تو، ولی تا صدای من بلند نشده داخل نشوید. مروان حكم، این اموی پلید معروف كه زمانی حاكم مدینه بود، آنجا حضور داشت. [3] حاكم نامه ی علنی را به اطلاع امام رساند. امام فرمود: چه می خواهید؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن، گفت: مردم با یزید بیعت كرده اند، معاویه نظرش چنین بوده است، مصلحت اسلام چنین ایجاب می كند...خواهش می كنم شما هم بیعت بفرمایید، مصلحت اسلام در این است. بعد هر طور كه شما امر كنید اطاعت خواهد شد، تمام نقایصی كه وجود دارد مرتفع می شود. امام فرمود: شما برای چه از من بیعت می خواهید؟ برای مردم می خواهید، یعنی برای خدا كه


نمی خواهید؛ از این جهت كه آیا خلافت شرعی است یا غیر شرعی و من بیعت كنم تا شرعی باشد كه نیست؛ بیعت می خواهید كه مردم دیگر بیعت كنند. گفت: بله. فرمود: پس بیعت من در این اتاق خلوت كه ما سه نفر بیشتر نیستیم، برای شما چه فایده ای دارد؟ حاكم گفت: راست می گوید، باشد برای بعد. امام فرمود: من باید بروم. حاكم گفت: بسیار خوب، تشریف ببرید. مروان حكم گفت: چه می گویی؟! اگر از اینجا برود معنایش این است كه بیعت نمی كنم. آیا اگر از اینجا بروید بیعت خواهد كرد؟! فرمان خلیفه را اجرا كن! امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمین كوبید، فرمود: تو كوچكتر از این حرفها هستی. سپس بیرون رفت و بعد از آن، سه شب دیگر هم در مدینه ماند. شبها سر قبر پیغمبر اكرم می رفت و در آنجا دعا می كرد، می گفت: خدایا راهی جلوی من بگذار كه رضای تو در آن است.

در شب سوم، امام سر قبر پیغمبر اكرم [4] می رود، دعا می كند و بسیار می گرید و همانجا خوابش می برد. در عالم رویا پیغمبر اكرم را می بیند. خوابی می بیند كه برای او حكم الهام و وحی را داشت. حضرت فردای آن روز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه - نه از بیراهه - به طرف مكه رفت. بعضی از همراهان عرض كردند: «یا بن رسول الله! لو تنكبت الطریق الاعظم» بهتر است شما از شاهراه نروید؛ ممكن است مأمورین حكومت، شما را برگردانند، مزاحمت ایجاد كنند، زد و خوردی صورت گیرد. (یك روح شجاع و قوی هرگز حاضر نیست چنین كاری بكند.) فرمود: من دوست ندارم شكل یك آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم. از همین شاهراه می روم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.


به هر حال مسأله ی اول و عامل اول در حادثه ی حسینی كه هیچ شكی در آن نمی شود كرد مسأله ی بیعت است؛ بیعت برای یزید كه به نص قطعی تاریخ، از امام حسین علیه السلام می خواستند. یزید در نامه ی خصوصی خود چنین می نویسد: «خذ الحسین بالبیعة اخذا شدیدا» [5] حسین را برای بیعت گرفتن، محكم بگیر و تا بیعت نكرده رها نكن. امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نبود؛ جوابش نفی بود و نفی. حیت در آخرین روزهای عمر امام حسین كه در كربلا بودند، عمرسعد آمد و مذاكراتی با امام كرد؛ در نظر داشت با فكری امام را به صلح با یزید وادار كند (البته صلح هم جز بیعت چیز دیگری نبود.) امام حاضر نشد. از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند، كاملا پیداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقی بوده اند: «لا و الله لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید» [6] نه، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد، هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد؛ حتی در همین شرایطی كه امروز قرار گرفته ام و كشته شدن خودم: عزیزانم و یارانم و اسارت خاندانم را می بینم، حاضر نیستم با یزید بیعت كنم.

این عامل از چه زمانی وجود پیدا كرد؟ از آخر زمان معاویه، و شدت و فوریت آن بعد از مردن معاویه و به حكومت رسیدن یزید بود.


[1] [به كتاب گرانقدر الغدير، ج 10 / ص 179 مراجعه شود. در آنجا مطلب از نظر تاريخي مسلم است.].

[2] مقتل مقرم، ص 146.

[3] اين مرد مدت زيادي حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادي كرده. چشمه اي در مدينه است كه هنوز هم آب آن جاري است و مروان حكم آن را جاري كرده است.

[4] جايي كه اكنون مدفن مقدس پيغمبر اكرم است، خانه ي پيغمبر و حجره ي عايشه بوده است. پيغمبر اكرم را در قسمت جنوبي اين اتاق دفن كردند به طوري كه فاصله ي صورت مبارك ايشان تا ديوار - آن طوري كه گفته اند - در حدود يك وجب بيشتر نبود، و ابوبكر را پشت سر پيغمبر دفن كردند به اين صورت كه سر او محاذي شانه هاي پيغمبر از پشت شد. درباره ي عمر اختلاف است؛ بعضي گفته اند او را پشت سر ابوبكر دفن كردند كه سر عمر محاذي شانه ي ابوبكر شد ولي بعضي ديگر كه ادله شان قويتر است، گفته اند عمر را در پايين پاي پيغمبر اكرم دفن كردند.

عايشه بعد از اين قضيه [يعني رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله] وسط خانه ديوار كشيد. قسمت جنوبي، مدفن پيغمبر اكرم بود و خود در قسمت شمالي خانه زندگي مي كرد. براي اتاقي كه مدفن پيغمبر بود در بخصوصي باز كرده بودند كه مردم به زيارت قبر ايشان مي رفتند. آن وقت (زمان امام حسين) عايشه هم از دنيا رفته بود، معلوم نيست كه آن ديوار را برداشته بودند يا نه. حجره ي شريفه اي كه اكنون مدفن پيغمبر اكرم است، از همان زمان مخصوص زيارت ايشان بود و در آن هميشه باز بود.

[5] مقتل الحسين مقرم، ص 140.

[6] ارشاد مفيد، ص 235.